کجای قصه مان سکوت کرده ای که تو را نمـی شنوم !!!
تــَمام هوا را بو می کشم
چشم می دوزم زل مـی زنم...
انگشتم را بر لبان زميـن می گذارم:
"هــــيس...
می خواهم رد نفس هايش به گوش برسد..."
اما...گوشم درد می گيرد از ايـن همـہ بی صدايی
دل تنگی هآيم را مچاله مـی کنم و
پرت می کنم سمت آسمان
دلواپس تو مـی شوم که کجای قصه مان سکوت کرده ای
که تو را نمـی شنوم !!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی